عشق دنیا
دنیا پر از زندگی، زیبایی و شادی بود، همانطور که نو - یک دختر جوان کنجکاو و ماجراجو - در میان باغی سرسبز ایستاده بود. اگرچه باغ پر از شگفتی بود، اما چیزی در زندگی او کم بود: عشق و حمایت یک مادر. با وجود این، نو امیدوار باقی ماند و مشتاقانه منتظر روزی بود که بتواند منبع عشق و مراقبتی را که به شدت آرزو می کرد پیدا کند. #
نسیم صبح موهای نو را در حالی که در جنگل قدم می زد و مصمم بود منبع عشق مادرش را بیابد، به هم ریخت. هر چه بیشتر جسارت می کرد، بیشتر به هدف خود اختصاص می داد. با هر قدم، نو با شگفتی های جدید و احساسات جدید، احساس شادی و انتظار روبرو می شد. #
ناگهان نو صدایی شنید - صدایی ملایم و ملایم که او را صدا میزد. وقتی برای تحقیق نزدیکتر شد، متوجه شد که مادرش در حال خواندن یک لالایی شیرین است. نو لبخندی زد و به سمت او دوید و همانطور که او انجام داد متوجه شد که در تمام این مدت عشق مادرش آنجا بود و منتظر بود تا او آن را پیدا کند. #
نو و مادرش همدیگر را در آغوش گرفتند و در آن لحظه، او سرانجام میزان عشق عمیق مادرش را درک کرد. عشقی که نو در صدای مادرش شنیده بود، همان عشقی بود که همیشه وجود داشت، هرگز تزلزل نکرد، هرگز محو نشد. مادر نو لبخندی زد و با هم از جنگل بیرون رفتند و عشقشان به هم بی پایان بود. #
نو صبح روز بعد از خواب بیدار شد و احساس شادی و قدردانی جدیدی نسبت به عشق مادرش داشت. او می دانست که مهم نیست زندگی آنها را به کجا می برد، عشق مادرش همیشه وجود دارد و او را راهنمایی و محافظت می کند. نو از منبع عشق و قدرتی که پیدا کرده بود سپاسگزار بود و با آن، آماده بود تا دنیا را تصاحب کند. #
نو هرگز لحظهای را که عشق مادرش را کشف کرده بود فراموش نکرد، و این به او یادآوری شد که مهم نیست چه در زمانهای خوب و چه در بد، عشق همیشه وجود دارد و منتظر است تا زمانی که ما به آن نیاز داریم بیشتر پیدا شود. نو از عشقی که او و مادرش داشتند مطمئن و مطمئن بود و هرگز نمی توانست آن را به اندازه کافی ابراز کند. #
نو منبع عشقی را که در جستجوی آن بود پیدا کرده بود - عشق یک مادر - و قوی و عمیق بود. به او یادآوری شد که حتی در تاریک ترین زمان ها، امید و عشق را می توان یافت، اگر فقط آنقدر شجاع باشیم که آنها را جستجو کنیم. #