یک جهش شجاعت
در یک شهر عرفانی، یاسین، گرگینه عضلانی 15 ساله، زندگی فوق العاده ای داشت. او هویت مخفی خود را پنهان می کرد و به خاطر جذابیت و هوشش به ویژه در برنامه نویسی کامپیوتری شهرت داشت.
یاسین یک روز در مدرسه با دختر زیبای 16 ساله ای به نام بهاره آشنا شد. چشمان فریبنده، موهای بلند قهوه ای و لبخند دلربای او قلب او را ربود. او مصمم بود شماره او را پیدا کند و با او آشنا شود.
یاسین با پشتکار شماره بهاره را پیدا کرد و آنها بر سر علایق مشترکشان پیوند خوردند. به زودی دوستی آنها به عشق شکوفا شد و یاسین راز گرگینه خود را برای او فاش کرد.
یک روز بهاره به جمع یاسین پیوست تا شاهد رفاقت آنها باشد. گرگینه آلفا، یاسین، دوستان خود را به سفری پرماجرا هدایت کرد و با قدرت و اراده خود بهاره را تحت تاثیر قرار داد.#
با این حال یکی از اعضای گروه بهاره را فریب داد و او را عصبانی کرد. دوست گرگینه که نتوانست خشم خود را کنترل کند، دگرگون شد و امنیت بهاره را تهدید کرد. یاسین برای محافظت از او باید سریع عمل می کرد.
یاسین با یک جهش قدرتمند از روی بهاره پرید و به صورت گرگینه در آمد. با غرشی مهیب گرگ خطرناک را بدرقه کرد و بهاره را از آسیب نجات داد.#
این ماجراجویی پیوند یاسین و بهاره را تقویت کرد، زیرا آنها به قدرت عشق و شجاعت پی بردند. آنها با همه چالش ها روبرو شدند و ثابت کردند که با اراده و شجاعت همه چیز ممکن است.