یک اعتراف به موقع
دختری با موهای قرمز کوتاه، آدا، مرتب برای معاینه به دکتر رضا، دکترش مراجعه می کرد. یک روز در حالی که آماده رفتن میشد، متوجه شد که قلبش نه به خاطر سلامتیاش، بلکه به این دلیل که احساساتش نسبت به او ایجاد شده بود، تند میزد.
آدا تصمیم گرفت احساسات خود را نزد دکتر رضا اعتراف کند، اما نیاز به یک برنامه خلاقانه داشت. به فکر نوشتن نامه ای صمیمانه و همراه با یک دسته گل زیبا افتاد.
روزی که آدا برنامه ریزی کرد، هم هیجان زده و هم عصبی بود. او گفتارش را تمرین کرد و نامه و گل ها را دوباره چک کرد. او می دانست که ابراز احساساتش مهم است.#
وقتی آدا به کلینیک رسید، با این فکر که خیلی جسورانه است، تردید کرد. با این حال، توصیه خود را به خاطر آورد: ابراز احساسات برای ایجاد یک رابطه معنادار ضروری بود.
آدا نامه و گل ها را به دکتر رضا داد و عصبی منتظر پاسخ او بود. در کمال تعجب، دکتر رضا فاش کرد که او هم همین احساس را داشته است اما هرگز جرات گفتن آن را نداشته است.
دکتر رضا و آدا تصمیم گرفتند با هم قرار ملاقات بگذارند و بیرون از کلینیک بیشتر با هم آشنا شوند. رابطه آنها شکوفا شد و آنها شادی را در کنار یکدیگر یافتند.#
اعتراف شجاعانه آدا برای او و دکتر رضا عشق و شادی به ارمغان آورد. اهمیت ابراز احساسات و ایجاد ارتباطات عاطفی را نشان داد.