یاوران طلایی
روزی روزگاری در دهکده ای کوچک دختری با موهای طلایی و چشمان درشت سیاه زندگی می کرد. او به مهربانی و هوشش معروف بود. او هر روز در کارهای خانه به مادرش کمک می کرد.#
یک روز مادرش احساس ناراحتی کرد و نمی توانست کارهای خانه را انجام دهد. دختر جوان تصمیم گرفت خودش مراقب همه چیز باشد تا مادرش استراحت کند و بهتر شود.#
دختر جوان با لباسشویی شروع کرد. سبد سنگین را بیرون برد و لباس را زیر آفتاب آویزان کرد تا خشک شود.
سپس به بازار رفت تا برای مادرش میوه و سبزیجات تازه بخرد. او با دقت بهترین ها را انتخاب کرد، زیرا می دانست که مادرش از آن قدردانی می کند.
پس از بازگشت به خانه، یک غذای خوشمزه و سالم برای مادرش آماده کرد. عطر مطبوع فضا را پر کرده بود و باعث لبخند مادرش می شد.#
سرانجام، دختر جوان تمام خانه را تمیز کرد و باعث شد مادرش راحت در آن استراحت کند. او حتی چند گل تازه چید تا اتاق را روشن کند.#
به لطف عشق و تلاش دختر، مادرش احساس بسیار بهتری داشت. آنها همدیگر را در آغوش گرفتند و دختر قول داد همیشه مراقب مادر محبوبش باشد.#