گوش دادن به پدر و مادر
روزی روزگاری در دهکده ای کوچک، پسری کنجکاو و ماجراجو با موهای مشکی با والدینش زندگی می کرد. او عاشق کاوش و یادگیری در مورد دنیای اطرافش بود. یک روز آفتابی تصمیم گرفت به جنگل برود.#
با ورود ماجراجوی جوان ما به جنگل، مسیری باریک و پر پیچ و خم را کشف کرد. یاد سخنان پدر و مادرش افتاد که در ذهنش طنین انداز می شد: «همیشه راه راست را انتخاب کن و هرگز راه پر پیچ و خم را».
پسر با توجه به نصیحت والدینش مسیر مستقیم را در پیش گرفت و به عمق جنگل رفت. او به زودی با درخت زیبایی مواجه شد که پر از آبدارترین سیب هایی بود که تا به حال دیده بود.
پسر به حرف مادرش فکر کرد: "هرگز آنچه را که مال تو نیست بدون اجازه نگیر." او تصمیم گرفت قبل از گرفتن سیب به دنبال صاحب درخت سیب بگردد.#
پس از کسب اجازه از صاحب درخت، پسر به سفر خود ادامه داد. او به زودی رودخانه ای عریض با یک پل ناهموار پیدا کرد که ناامن به نظر می رسید. او توصیه های پدرش را به یاد آورد: "ایمنی همیشه حرف اول را می زند."#
ماجراجوی جوان تصمیم گرفت راه دیگری و ایمنتر را برای عبور از رودخانه پیدا کند. او یک قایق پارویی محکم در همان نزدیکی پیدا کرد و با تلاش، توانست با خیال راحت از رودخانه عبور کند.#
پسر با گوش دادن به صحبت های پدر و مادرش از ماجراجویی ایمن و مفرح در جنگل لذت برد. او به خانه بازگشت و از راهنمایی والدینش سپاسگزار بود.#