گوش دادن به بادهای خرد
در یک روستای کوچک، پسری کنجکاو با موهای سیاه زندگی می کرد که عاشق کاوش در دنیای اطرافش بود. روزی زمزمه هایی در باد شنید که در مورد درختی افسانه ای حکمت کهن را در خود جای داده بود.
پسر با احساس ماجراجویی تصمیم گرفت زمزمه ها را دنبال کند و برای یافتن درخت افسانه ای راهی سفر شد. او مقداری غذا بسته بندی کرد، کلاه ماجراجویی خود را بر سر گذاشت و با روستای محبوبش خداحافظی کرد.
وقتی پسر به اعماق جنگل رفت، با موجودات عرفانی مختلفی روبرو شد که راهنمایی های خود را ارائه کردند. او با دقت به سخنان آنها گوش داد و از توصیه های آنها برای حرکت در جنگل استفاده کرد.
پس از روزها سفر و یادگیری از دوستان جدیدش، پسر بالاخره به درخت افسانه ای رسید. او با هیبت در مقابل تنه عظیم آن ایستاد و وجود حکمت کهن را در هوا احساس کرد.
پسر با فروتنی از درخت خواست تا حکمت خود را با او در میان بگذارد. وزش ناگهانی باد او را فرا گرفت و زمزمه های درخت را شنید که داستان هایی از عشق، شجاعت و اهمیت گوش دادن را برای او تعریف می کرد.
پس از گذراندن وقت با درخت، پسر از آن به خاطر خردی که به او عطا کرد تشکر کرد. او با قلبی سرشار از قدردانی سفر خود را به خانه آغاز کرد و مشتاق به اشتراک گذاشتن دانش جدید خود بود.
پسر به روستای خود بازگشت و در آنجا داستان ها و حکمت هایی را که در سفر خود جمع آوری کرده بود به اشتراک گذاشت. هموطنان او با دقت گوش می دادند و اهمیت گوش دادن و جادوی آن را یاد می گرفتند.