گندم گرانقدر و معشوق
گندم در روستای کوچکش چهره ای دوست داشتنی و دوست داشتنی بود. همه او را به خاطر منش آفتابی و روحیه جوشانش گرامی داشتند. حتی به عنوان یک دختر جوان، او مملو از قدرت و شجاعت تسلیم ناپذیری بود که در اطراف او الهام بخش بود. #
گندم اغلب توسط پدر و مادرش به خاطر روحیه ماجراجویش تنبیه می شد، اما او ناامید باقی ماند. وقتی دیگر بچههای دهکده از بیرون رفتن به بیابان میترسیدند، گندم مصمم شد هرچه میتواند کشف کند و بیاموزد. #
والدین گندم به او در مورد خطر تنهایی بیرون رفتن هشدار دادند، اما او به توانایی خود در مراقبت از خود اطمینان داشت. او قدرت درونی عمیقی داشت و به تواناییهای خود ایمان داشت که او را ایمن نگه میداشت. #
یک روز، گندم به تنهایی به راه افتاد و مصمم بود تا مرزهای شجاعت و قدرت خود را کشف کند. علیرغم هشدارهای والدینش، او ادامه داد و خیلی زود خود را در مکانی یافت که قبلاً هرگز نرفته بود. #
گندم می ترسید، اما به جلو فشار می آورد، ایمانش به توانایی هایش به او جرات می داد تا جلوتر برود. او وقت خود را صرف کرد و به کاوش و درک عمیق تری از خود و دنیای اطرافش دست یافت. #
گندم سرانجام به خانه بازگشت، زن جوان عاقل تر و مطمئن تر. او با ترسهایش روبرو شده بود و پیروز شده بود و درس ارزشمندی در مورد قدرت باور به خود آموخته بود. #
سفر گندم سرمشقی برای اطرافیانش بود. که با ایمان به توانایی های خود و کمی شجاعت هر چیزی ممکن است. #