گنج پسر کوچولو
روزی روزگاری در دهکده ای کوچک پسر جوانی زندگی می کرد که سختی های زیادی را متحمل شده بود. خودش را دوست نداشت و در دنیا احساس تنهایی می کرد. یک روز او صحبت بزرگان روستا را در مورد گنجی که در اعماق جنگل جادویی پنهان شده بود شنید.
پسر پر از کنجکاوی و امید، تصمیم گرفت به دنبال گنج باشد. وقتی وارد جنگل جادویی شد، درختان رنگارنگ انگار با زمزمه ها و اسرار زنده شدند و او را از ناشناخته ها راهنمایی کردند.
در طول راه، پسر با اژدهای خشن و خروشان روبرو شد که راه او را مسدود کرده بود. او شجاعانه با اژدها روبرو شد و متوجه شد که این موجود فقط گرسنه است. او غذای خود را تقسیم کرد و اژدهای سپاسگزار او را رها کرد.
بعد، پسر به طور تصادفی با پری گریان که درون یک کریستال جادویی به دام افتاده بود برخورد کرد. او با استفاده از عقل و منطق خود فهمید که چگونه او را آزاد کند. پری سپاسگزار به او قدرت و شجاعت داد تا به سفر خود ادامه دهد.#
پسر هدایت شده سرانجام به محوطه ای زیبا رسید که صندوقچه گنج در انتظار او بود. با دستان لرزان، قفسه سینه را باز کرد، فقط یک آینه ساده در داخل پیدا کرد.#
وقتی پسر به آینه نگاه کرد، خود را قویتر، شجاعتر و عاقلتر دید. او متوجه شد که گنج واقعی مهارت ها و شجاعتی است که در طول سفر به دست آورده بود و عزت نفس او شروع به رشد کرد.
پس از بازگشت به روستا، پسر الهام بخش دیگران شد و به آنها نشان داد که غلبه بر چالش ها و باور به خود منجر به خوشبختی و موفقیت واقعی می شود. و به کسی که تبدیل شده بود افتخار می کرد.