گنج غیب
در روستایی کوچک دختری به نام الهه به دلیل دندان های کج و نفس ناخوشایندش با چالش های زیادی روبرو شد. روستاییان او را «تپله» یعنی چاق صدا میکردند و متأسفانه خواستگاری نداشت.
یک روز الهه نامه ای پیدا کرد که در آن یک خواستگار مرموز پیشنهاد ازدواج داشت. با وجود شک و تردید، امیدوار بود که شاید زندگی اش به سمت بهتر شدن تغییر کند.
الهه تصمیم گرفت خودش را به بهترین شکل ممکن برای خواستگارش آماده و معرفی کند. او با بهبود سلامت دهان و دندان و مراقبت از ظاهر کلی خود شروع کرد.
الهه در روز ملاقات آنها عصبی بود اما هیجان زده بود. اما معلوم شد خواستگارش پیرمرد تلخی است که ظاهر او را مسخره کرده و فقط برای تمسخر او می خواهد با او ازدواج کند.#
الهه با شجاعت تازه ای که پیدا کرده بود تصمیم گرفت پیشنهاد ازدواج را رد کند. در عوض، او تصمیم گرفت بر روی نقاط قوت درونی خود تمرکز کند و گنج غیبی درون خود را کشف کند.
با گذشت زمان، الهه مهارت ها و استعدادهای خود را شکوفا کرد. او برای بسیاری در روستا یک هنرمند استثنایی، معلم و دوست شد و احترام و تحسین آنها را برانگیخت.
سرانجام، الهه عشق واقعی را با کسی پیدا کرد که او را برای آنچه که بود گرامی می داشت، نه ظاهرش. سفر او ثابت کرد که زیبایی واقعی در درون ما نهفته است و ارزش واقعی ما از گنجینه های درونی ما ناشی می شود.