گمشده در جنگل: ماجراجویی الیزا و ملیسا
الیسا و خواهرش ملیسا تصمیم گرفتند برای رانندگی در جنگل بروند. الیزا که احساس غرور می کرد، هیچ کمکی برای مسیریابی نمی خواست. آنها در نهایت گم شدند و خود را در یک باتلاق گل آلود گیر کردند.#
الیسا وحشت کرد و سعی کرد سرعت بگیرد، اما ماشین حرکت نکرد. دنده عقب رفت و از شیشه عقب به بیرون نگاه کرد و یک بار دیگر پا روی گاز گذاشت. ماشین کمی به عقب حرکت کرد اما نتوانست از گل و لای فرار کند.#
الیسا بارها و بارها تلاش کرد، اما ماشین فقط کمی حرکت کرد و در گل و لای گیر کرد. ملیسا می خواست کمک کند، اما غرور الیسا مانع از پذیرش کمک او شد.
ملیسا تصمیم گرفت دندهها را عوض کند تا ماشین را به جلو حرکت دهد، اما باز هم تکان نخورد. او با آرامش شرایط را برای الیزا توضیح داد و یک بار دیگر به او کمک کرد.
الیسا بالاخره غرورش را قورت داد و اجازه داد ملیسا به او کمک کند. آنها با هم طرحی را برای رهایی ماشین از باتلاق طراحی کردند.#
ملیسا یک شاخه محکم پیدا کرد و آن را زیر لاستیک ماشین گذاشت. الیزا شتاب گرفت و با کمک شاخه ماشین کم کم از باتلاق گل آلود فاصله گرفت.#
الیزا و ملیسا با موفقیت ماشین را از باتلاق آزاد کردند. الیسا اهمیت پذیرش کمک از دیگران را آموخت و از خواهرش برای حمایتش تشکر کرد. آنها با هم به ماجراجویی در جنگل خود ادامه دادند.#