کوکی های جادویی سلنا
سلنا دختر جوانی بود که با مادرش ساحیر، پدرش محمد و برادر کوچکش آرتا زندگی می کرد. آرتا به سختی چهار ساله بود و دوست داشت در آشپزخانه به مادر و خواهرش کمک کند. یک روز در حالی که مشغول پختن کلوچه بودند، چیزی جادویی کشف کردند. #
سلنا از این کشف شگفت زده شد. مادرش توضیح داد که دستور العمل هایی که مادربزرگش پشت سر گذاشته بود پر از شگفتی و راز بود. او به آنها گفت که هر چیزی را که کلوچه ها لمس کنند به هر آنچه که آرزو می شود تبدیل می شود. سلنا باورش نمی شد و آرتا خوشحال شد. #
سلنا می خواست فوراً کوکی ها را درست کند و به زودی آنها در فر پختند. همانطور که مادرشان پیشبینی کرده بود، کلوچهها حتی جادوییتر از آن چیزی بودند که انتظار داشتند. وقتی کوکی ها تمام شد، می دانستند که باید راز را با دنیا در میان بگذارند. #
سلنا، آرتا و مادرشان کوکیهای جادویی را به میدان شهر بردند تا با بقیه دنیا به اشتراک بگذارند. همه کسانی که کوکی ها را خوردند توانستند آرزوهای خود را برآورده کنند، همان کاری که سلنا و آرتا انجام دادند. سلنا و آرتا از دیدن شادی در چهره هایشان بسیار خوشحال شدند. #
خانواده سلنا و آرتا به زودی در سراسر شهر به عنوان خانواده ای که می توانند آرزوها را برآورده کنند شناخته شدند. هر شب آنها کلوچههای جادویی را میپزیدند و همه افراد شهر، از پیر و جوان، ثروتمند و فقیر، همه باید به آرزویی برسند. #
سلنا و خانوادهاش در آن روز درس ارزشمندی گرفتند، اینکه میتوان با کمک یک جادو، سرنوشت را تغییر داد. آنها همچنین یاد گرفتند که گاهی اوقات، کمک به دیگران می تواند حتی بیشتر از تحقق خواسته های شما مفید باشد. #
خانواده سلنا و آرتا به سرو کلوچه های جادویی در سراسر شهر ادامه دادند و هرگز اهمیت کمک به افراد نیازمند را فراموش نکردند. آنها راهی برای تبدیل جهان به مکانی بهتر پیدا کرده بودند و کوکی های جادویی زندگی آنها را برای همیشه تغییر داده بود. #