کوزه سنگ های خیاط
خیاط قدیمی کنار قبرستان نشسته بود. او صاحب یک کوزه اسرارآمیز بود که در آن برای هر فردی که در گورستان دفن می شد، یک سنگ می انداخت. آخر هر ماه سنگ ها را می شمرد.#
یک روز، نجار همسایه با کنجکاوی پرسید: "تو دوباره سنگ ها را می شماری؟ این ماه چند تا است؟" خیاط پیر آهسته نیشخندی زد: سی و پنج. دقیقاً سی و پنج سنگ داخل کوزه است! نجار سرش را تکان داد و رفت.#
چند روز گذشت. غریبه ای که پارچه آبی را برای خیاط آورده بود، مغازه را بسته دید. متحیر در مغازه نجاری را زد و از محل خیاط پرسید.#
نجار که لباس سیاه پوشیده بود، نگاهی به بالا انداخت و گفت: خیاط هم در کوزه افتاده است. غریبه در شوک و ناباوری آنجا ایستاده بود و سعی می کرد حرف های رمزآلود نجار را بفهمد.
غریبه که هنوز مات و مبهوت بود، به آرامی دور شد و پارچه آبی خود را پشت سر گذاشت. او متوجه شد که عادت سنگ شماری خیاط معنای عمیق تری دارد و چرخه مرگ و زندگی را نشان می دهد که هیچ کس نمی تواند از آن فرار کند.
پیام واضح بود - خیاط و کوزه سنگ هایش نمادی از نتیجه اجتناب ناپذیر زندگی بودند. هر سنگ نمایانگر یک روح است که زندگی زیسته و سفر به زندگی پس از مرگ را تصدیق می کند.
و درست مثل بقیه، خیاط بالاخره جای خود را در میان سنگ های کوزه پیدا کرده بود و چرخه زندگی خود را کامل می کرد. این داستان به عنوان یک یادآوری ملایم عمل کرد - هر زندگی مسیر مقصد خود را در کوزه سنگ دنبال می کند.#