کنجکاو 9 ساله
بن نه ساله برای حضور در اولین روز خود در یک مدرسه جدید هیجان زده بود. همانطور که در خیابان راه می رفت، مشتاقانه منتظر ورود به کلاس جدیدش بود. بن عصبی بود، اما از دیدار با معلمان و همکلاسی های جدیدش نیز خوشحال بود. او متعجب بود که آن روز چه چیزی برای او در نظر گرفته است. #
بن درهای مدرسه را باز کرد و وارد راهرو شد. وقتی به اطراف نگاه میکرد و تزیینات رنگارنگ و پوسترهای آویزان شده روی دیوارها را میدید، میتوانست احساس کند قلبش شروع به تپیدن میکند. خیلی زود کلاس درسش را دید و به آنجا رفت. #
وقتی بن وارد کلاس شد، بلافاصله اسیر معلم شد. او مهربان و خوش برخورد بود و اشتیاق او به تدریس در صدایش و نحوه تعاملش با دانش آموزان مشهود بود. بن خود را در هیبت دانش و اشتیاق او دید. #
با گذشت روز، بن به طور فزاینده ای اسیر معلم شد. او به ذات مهربان او و نحوه صحبت او با همه دانش آموزان با احترام و درک جلب شد. او متوجه شد که بیشتر و بیشتر به درس ها توجه می کند و می خواهد در مورد موضوعاتی که او تدریس می کند بیشتر بداند. #
با گذشت روز، بن تحسین شدیدی برای معلمش پیدا کرد و میل شدیدی به یادگیری بیشتر داشت. او اشتیاق جدیدی به یادگیری داشت که قبلاً هرگز آن را حس نکرده بود و هر روز مشتاقانه منتظر حضور در مدرسه بود. #
با گذشت سال تحصیلی، تحسین بن از معلمش بیشتر شد. او اغلب در طول کلاس خود را در حال رویاپردازی در مورد او می دید و زمانی که در مدرسه نبود اغلب به او فکر می کرد. او به زودی متوجه شد که علاقه شدیدی به او دارد. #
اگرچه بن از اعتراف خجالتی بود، اما پیوند خاصی با معلمش ایجاد کرده بود که نمیتوان آن را نادیده گرفت. تحسین و عشقی که او نسبت به او احساس می کرد، چیزی بود که قبلاً هرگز تجربه نکرده بود، و این چیزی بود که او برای همیشه از آن لذت می برد. #