کشف سیب زمینی و پاستا باران
روزی روزگاری دختری به نام باران در دهکده ای زیبا زندگی می کرد. او در مورد غذا بسیار حساس بود و فقط سیب زمینی و پاستا را دوست داشت. مادرش تمام تلاشش را کرد تا او را مجبور به خوردن غذاهای دیگر کند، اما باران حتی آنها را امتحان نکرد.
یک روز مادرش تصمیم گرفت او را به بازار رنگارنگ روستا ببرد. مادرش فریاد زد: "امروز، باران، چیز جدید و خوشمزه ای می چشیم!" باران با اکراه موافقت کرد، هرچند که خیلی هیجان زده نبود.#
ابتدا مقداری پرتقال تازه و آبدار میوه فروش را امتحان کردند. باران تردید کرد اما در نهایت یک گاز کوچک گرفت. در کمال تعجب او از طعم شیرین و تند لذت برد! او با لذت قهقهه زد: "وای، این خوشمزه است."
سپس از یک غرفه سبزیجات بازدید کردند و هویج ترد و فلفل دلمه ای شیرین را امتحان کردند. باران تا به حال طعم سبزیجات تازه را نچشیده بود و باورش نمی شد چقدر خوشمزه هستند. او فکر کرد: «شاید چیزی بیشتر از سیب زمینی و پاستا برای غذا وجود داشته باشد.»
همانطور که آنها به کاوش در بازار ادامه دادند، باران طعم غذاهای جدید مختلفی را چشید. از مرغ لطیف گرفته تا برنج خوش طعم، او دنیایی از طعم های لذیذ را کشف کرد که قبلاً هرگز نشناخته بود.
آن شب باران و مادرش یک غذای خوشمزه و مقوی با تمام مواد جدیدی که خریده بودند درست کردند. باران با خوشحالی همه چیز را که در بشقابش بود خورد و حوصله نداشت تا در آینده غذاهای جدید بیشتری را امتحان کند.#
باران یاد گرفت که مهم است چیزهای جدید را امتحان کند و فقط خود را به سیب زمینی و پاستا محدود نکند. او بزرگ شد تا قوی و سالم باشد، همیشه مشتاق طعم غذاهای جدید و لذت بردن از تنوع زندگی است.