کاوشگر مودب
در دهکده ای کوچک، پسری سیاه مو زندگی می کرد که به ادب معروف بود. یک روز تصمیم گرفت جنگل نزدیک خانه اش را کشف کند. قبل از رفتن، یادش افتاد که از پدر و مادرش اجازه بگیرد. #
پسر با اجازه پدر و مادرش راهی ماجراجویی شد. نهر زیبایی پیدا کرد و خواست از آن بگذرد، اما دید که گروهی از اردک ها در حال شنا هستند. تصمیم گرفت منتظر بگذرد.#
همانطور که پسر ادامه داد، با درختی بزرگ و کهن مواجه شد که راه او را مسدود کرده بود. به جای بالا رفتن از آن، به درخت احترام گذاشت و راه دیگری پیدا کرد.
پس از مدتی پسر با گروهی از حیوانات جنگلی روبرو شد که با هم بازی می کردند. او پرسید که آیا می تواند به آنها ملحق شود و آنها با خوشحالی از او در بازی خود استقبال کردند.
هنگامی که خورشید شروع به غروب کرد، پسر از حیوانات برای یک بعد از ظهر سرگرم کننده تشکر کرد و به آنها گفت که زمان بازگشت او به خانه است. حیوانات از رفتار او قدردانی کردند و برای او سفری بی خطر آرزو کردند.
پسرک در راه بازگشت به پری برخورد کرد که تحت تاثیر مهربانی و ادب او قرار گرفت. پری به او هدیه ای ویژه داد - توانایی درک زبان حیوانات.
پسر به خانه بازگشت و ماجراهای خود را با والدینش که به کاشف کوچک مودب خود افتخار می کردند در میان گذاشت. او مشتاق بود از هدیه جدیدش برای پیدا کردن دوستان بیشتر در جنگل استفاده کند.