چالش دوستی ستاره
ستاره در یک شهر کوچک و آرام، دختری صمیمی بود که دوست داشت با دوستانش وقت بگذراند. هر روز بعد از مدرسه، آنها در پارک جمع میشدند تا بازی کنند و داستانهایشان را به اشتراک بگذارند.
یک روز بعدازظهر وقتی ستاره در پارک بود با دختر جدیدی به نام آوا آشنا شد. ستاره برای پیدا کردن یک دوست جدید هیجان زده بود و از آوا دعوت کرد تا به دوستانش در بازی های آنها بپیوندد.#
آوا خیلی زود عضو گروه شد، اما با گذشت زمان ستاره متوجه شد که آوا در حال دروغ گفتن و شایعه پراکنی در مورد دوستان دیگر است. ستاره احساس گیجی و آزرده خاطر کرد.#
در مدرسه، بهترین دوست ستاره با باور شایعاتی که آوا منتشر کرده بود، با او روبرو شد. ستاره از اعتماد نکردن دوستش به ستاره احساس خیانت و ناراحتی کرد که منجر به مشاجره شد.
ستاره متوجه شد که باید حقیقت را پیدا کند و با آوا در مورد شایعات روبرو شود. ستاره جسارتش را جمع کرد و با دلی سنگین در وقت ناهار به سمت آوا حرکت کرد.#
ستاره با آوا روبرو شد و از او خواست از دروغ پراکنی دست بردارد. آوا عذرخواهی کرد و اعتراف کرد که به دوستی ستاره با دیگران حسادت کرده است. ستاره آوا را بخشید اما تصمیم گرفت فاصله بگیرد.#
درسی که ستاره از این تجربه گرفت این بود که کورکورانه به همه اعتماد نکرد. او بیش از هر زمان دیگری برای دوستان واقعی خود ارزش قائل بود و آنها با هم قوی تر و عاقل تر شدند.