پیروزی لیا
لیا رئیس کلاس او در مدرسه بود و بچه های دیگر، حتی بزرگترها، به او نگاه می کردند. او بیشتر شبها تا دیروقت بیدار میماند و درس میخواند، اما به نظر میرسید هرگز نمیتوانست چیزی یاد بگیرد - مهم نیست چقدر تلاش میکرد. وقتی یک شب به خواب رفت، خوابی دید که زندگی او را تغییر داد.
او در رویای خود با روباه سخنوری ملاقات کرد که رازی در مورد یادگیری به او گفت. روباه گفت دانش در تاریکی پنهان است و تنها راه یافتن آن شجاع بودن و کشف است. وقتی از خواب بیدار شد، این دقیقاً همان کاری بود که تصمیم گرفت انجام دهد.
لیا مصمم بود دانش مورد نظر خود را بیابد، بنابراین جسارت خود را جمع کرد و سفر خود را آغاز کرد. او به سرعت متوجه شد که مکانهای تاریک جهان اغلب حکمت بیشتری نسبت به روشنترین مکانهای روز دارند - اگر کسی آنقدر شجاع باشد که نگاه کند. #
لیا عمیقتر و فراتر از قبل کاوش کرد، مکانهای جدیدی را کشف کرد و بیش از آنچه که فکر میکرد ممکن بود یاد گرفت. ناگهان او به مکانی از نور خالص رسید و می دانست که چیز خاصی را کشف کرده است.
لیا با دانشی که از سفر خود به دست آورده بود، سرانجام توانست تمام مفاهیمی را که مطالعه می کرد، درک کند. او موجی از اعتماد به نفس را احساس می کرد و می دانست که می تواند با هر چیزی که برایش پیش می آید مقابله کند.
لیا بیش از همیشه احساس شجاعت میکرد و میتوانست از پس هر چالشی که زندگی بر سرش میآورد برآید. او می دانست که بر تاریکی پیروز شده و دانشی را که به دنبالش بود، یافته است.
لیا یاد گرفت که دانش به اشکال مختلف وجود دارد و برخی از مهم ترین حکمت ها را می توان در تاریک ترین مکان ها یافت. او با دانستن حقیقت رازی که روباه رویایش با او در میان گذاشته بود، با خودش لبخند زد.