پسر شجاعی که سرطان را شکست داد
روزی روزگاری پسر جوان شجاعی زندگی می کرد. نام او جان بود و در شهر کوچکی زندگی می کرد که اطراف آن را تپه های سرسبز احاطه کرده بود. اگرچه او فقط دوازده سال داشت، اما از قبل با چالشی روبرو بود که هیچ کودک هم سن او نباید با آن روبرو شود: او به سرطان مبتلا شده بود. #
جان مصمم بود که بیماری خود را شکست دهد و از همان ابتدا سخت تلاش کرد تا مثبت بماند و قوی بماند. او تمام آخرین درمان ها را مطالعه کرد، در هر قرار ملاقات با پزشک شرکت کرد و فعال و سالم ماند. او می دانست که می تواند آن را شکست دهد، اگر فقط به مبارزه ادامه دهد. #
و بنابراین جان سفری را آغاز کرد، سفری که او را به بالای کوهی می برد، جایی که امیدوار بود شجاعت و قدرت مبارزه با سرطان خود را پیدا کند. چمدانش را بست و راهی مسیر طولانی و پر پیچ و خم شد. #
جان میدانست که این صعود آسانی نخواهد بود، اما مصمم بود که به قله برسد. نفس عمیقی کشید و قدم به قدم جلو رفت. عزم، شجاعت و اراده خالص او به او کمک کرد تا از سخت ترین صعودها عبور کند. #
سرانجام جان پس از یک صعود طولانی و دشوار خود را به بالای کوه رساند. به منظره زیبا نگاه کرد و نفس عمیقی کشید. او در آن لحظه می دانست که می تواند سرطان را شکست دهد و به خاطر آن قوی تر خواهد شد. #
جان با احساس مصمم تر و شجاع تر از همیشه از کوه پایین آمد. او چالش بیماری خود را پذیرفت و سخت تر برای مبارزه با آن تلاش کرد. به آرامی اما مطمئناً سرطان شروع به کاهش کرد و در نهایت جان سرطان خود را شکست داد. #
جان همچنان یک نمونه درخشان از شجاعت، عزم و قدرت است. او با سرطان خود مبارزه کرد و پیروز شد و اکنون این پیام را به دیگران منتقل می کند که اگر مصمم باشید، می توانید هر چیزی را شکست دهید. #