پسر ده ساله در حال عاشق شدن
تایلر ده ساله چیزی عجیب در هوا احساس می کرد. انگار یک نیروی غیبی او را به جلو هل می داد، انگار قرار بود اتفاق هیجان انگیزی بیفتد. او به اطراف نگاه کرد و فکر کرد که چه چیزی می تواند باشد. او نمی دانست، این آغاز یک سفر هیجان انگیز بود - سفری از عشق و کشف. #
در حالی که تایلر در راهروی مدرسه اش راه می رفت، نمی توانست هیجانی را احساس کند. او مشتاق بود که به کلاس درس خود برسد، زیرا جایی بود که او را دیده بود - دختری که ناخودآگاه عاشقش شده بود. او با خود لبخند زد، زیرا می دانست که این شروع چیزی جدید و شگفت انگیز است. #
زمانی که تایلر سرانجام به کلاس درس خود رسید، با منظره ای روبرو شد که هرگز فراموش نخواهد کرد. او آنجا بود، وسط اتاق ایستاده بود و با دوستانش صحبت می کرد. وقتی به او نگاه می کرد، احساس کرد که قلبش تپش می زند و می دانست که او همان کسی است که دنبالش می گشت. تایلر به سرعت خودش را جمع کرد و سعی کرد طوری رفتار کند که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. #
با گذشت هفته ها، تایلر و دختر بیشتر و بیشتر به هم نزدیک می شدند. او قبلاً هرگز چنین چیزی را احساس نکرده بود و این احساس باورنکردنی بود. او هر روز منتظر دیدن او بود و هر لحظه ای که با او سپری می شد مانند یک رویا بود. قلب تایلر پر از عشق و شادی بود. #
تایلر خیلی زود متوجه شد که ارتباط خاصی با این دختر دارد و مصمم شد که این رابطه را ادامه دهد. او تمام تلاشش را کرد تا به او در درس خواندن کمک کند و لبخند بزند و در نهایت تلاشش نتیجه داد. آنها یک زوج شدند و تایلر خوشبخت ترین کسی بود که تا به حال بوده است. #
تایلر به سرعت فهمید که وقتی صحبت از عشق به میان می آید، هر چیزی ممکن است. او زیبایی های بودن در یک رابطه و اهمیت مهربان بودن و مراقبت را آموخت. او پر از شادی بود و احساس می کرد که در بالای جهان است. تایلر به خود افتخار می کرد که به اندازه کافی شجاع بود تا این سفر را انجام دهد و کسی را که دوست داشت پیدا کرد. #
سفر تایلر به پایان رسیده بود، اما هنوز تمام نشده بود. او از این تجربه بسیار آموخته بود و از آن سپاسگزار بود. با وجود اینکه راه طولانی و پر پیچ و خم بود، در نهایت ارزشش را داشت. تایلر عشق واقعی را یافته بود و هرگز آن را فراموش نمی کرد. #