پسر آوازخوان
روزی روزگاری پسری زندگی می کرد که عاشق آواز خواندن بود. صدای او مانند ملودی شیرینی بود که می توانست هر اتاقی را پر کند و مردم را شاد کند. او خیلی عاشق آواز خواندن بود، آرزو داشت با صدایش پرواز کند و دنیا را کشف کند!#
پسر آنقدر آواز خواند که متوجه چیز عجیبی شد. هر وقت آواز می خواند، انگار هوا عوض می شد. در یک روز آفتابی، آواز خواندن پسر اغلب باعث میشود که باران خفیفی ببارد. در روزهای سرد و تاریک، صدای او می توانست خورشید را بیرون بیاورد. پسر از این پدیده عجیب شگفت زده شد. او با آواز خود شروع به کاوش در جهان کرد و متوجه شد که آواز خواندن می تواند برای مردم در همه جا خوشبختی بیاورد!#
یک روز پسر خواننده تصمیم گرفت صدایش را به سفری بزرگ ببرد. او می خواست به اقصی نقاط جهان برود و لذت آواز خواندن را با هرکسی که می دید تقسیم کند. پس پسر با خانواده و دوستانش خداحافظی کرد و با صدای زیبایش به راه افتاد. #
پسر آوازخوان به سراسر جهان سفر کرد، از جنگل های آمریکای جنوبی گرفته تا کوه های آسیا و بیابان های آفریقا. هر جا می رفت از آواز خود برای شادی و شادی مردمی که ملاقات می کرد استفاده می کرد. او برای بسیاری الهام بخش بود و مردم اغلب دور هم جمع می شدند تا به آواز او گوش دهند. #
پسر آوازخوان ماه ها به کاوش در جهان ادامه داد و در نهایت به خانه بازگشت. او از چیزهایی که در سفر خود آموخته و دیده بود شگفت زده شد و نمی توانست صبر کند تا آن را با افرادی که دوست داشت به اشتراک بگذارد. او از ماجراهای خود و افرادی که ملاقات کرده بود می خواند و همه با هیبت و شگفتی گوش می دادند. #
سفر پسر آوازخوان بسیار به او آموخت، اما بیشتر از همه اهمیت شادی و شادی را به او آموخت. مهم نیست کجا رفت، متوجه شد که آواز خواندن تنها چیزی است که همیشه می تواند لبخند را به چهره مردم بیاورد. او عهد کرد که به آواز خواندن ادامه دهد و برای مردم اطرافش شادی بیاورد، مهم نیست که زندگی او را به کجا می برد! #
این پسر خواننده سال ها صدای خود را با جهان به اشتراک گذاشت و در نهایت برای بسیاری الهام بخش شد. او در همه جا مورد علاقه مردم بود و صدای او هنوز در یادها مانده است. داستان او گواه این است که آواز می تواند قدرت شادی و شادی را برای همه به ارمغان بیاورد! #