پسری با اشتیاق به جلا دادن انگشتان پا
در شهری پر از بچه های معمولی، افران متفاوت بود. او به فوتبال یا کتاب های مصور علاقه ای نداشت. درعوض، او دوست داشت مادرش را تماشا کند که ناخن های پایش را رنگ می کند.
افران که شیفته شده بود، تصمیم گرفت آن را امتحان کند. با بطری های لاک ناخن، او شروع به آزمایش روی انگشتان پای خود کرد.#
یک روز دوست افران انگشتان پای نقاشی شده او را دید و خندید. در ابتدا احساس خجالت کرد. اما بعد، او عزم جدیدی را احساس کرد.#
او شروع به صیقل دادن انگشتان پای عروسک ها کرد و تا زمانی که مطمئن شد بهترین است، تمرین کرد. اتاقش به یک آشفته رنگ زیبا تبدیل شد.#
افران شروع به ارائه هنر ناخن پای خود به دوستانش کرد. همه متوجه نشدند، اما آنهایی که فهمیدند آن را دوست داشتند.#
خبرها پخش شد و به زودی افران صفی از مردم داشت که منتظر کشیدن ناخن های پایشان بودند. هرکس قطعه ای از هنر او را می خواست.
افران آموخت که به اشتیاق خود افتخار کند. او متوجه شد که با در آغوش گرفتن منحصر به فرد بودن خود، رنگ و شادی را برای دیگران به ارمغان می آورد.#