پسر، اسبش و خر پیدا شده
روزی روزگاری پسری با موهای مجعد به نام نیکان در دهکده ای کوچک زندگی می کرد. او همیشه به حرف پدر و مادرش گوش می داد و آرزوی داشتن یک اسب کوچک و زیبا و یک کانگورو را داشت.
روزی پدر و مادرش با اسبی او را غافلگیر کردند. نیکان چقدر خوشحال بود اسم اسبش را بامبی گذاشت. به زودی یک کانگورو نیز توسط عمویش به او هدیه داده شد.#
نیکان عاشق سوار شدن بامبی و بازی با کانگوروش، رو بود. یک روز، در حالی که آنها در حال کاوش بودند، نیکان یک الاغ زیبا را دید که در مزرعه گم شده بود.
نیکان تصمیم گرفت الاغ را به خانه ببرد. او فکر می کرد که والدینش این افزوده جدید را دوست خواهند داشت. اسم الاغ را ریز گذاشت.#
وقتی نیکان تینی را به پدر و مادرش معرفی کرد، آنها تعجب کردند اما خوشحال شدند. آنها با عشق و مراقبت از عضو جدید استقبال کردند.#
تمام خانواده از تینی مراقبت کردند. نیکان آموخت که با هر نیازمندی می توان مهربانی کرد.#
نیکان، بامبی، رو و تینی در کنار هم زندگی خوبی داشتند. نیکان متوجه شد که رویاها به حقیقت می پیوندند، اما همچنین باید به همه موجودات محبت و مهربانی نشان دهیم.