پرواز به آینده
امیرعلی پسر 8 ساله ای بود که آرزو داشت روزی خلبان شود. او همیشه در اتاقش با هواپیماهای کاغذی احاطه شده بود و مصمم بود برای تحقق رویای خود سخت درس بخواند. او می دانست که باید سخت کار کند و قلبش را روی دستیابی به اهدافش بگذارد. #
امیرعلی هر روز در مدرسه سخت کار می کرد و بیشتر از همه همکلاسی هایش درس می خواند. او آرزو داشت که به آسمان برود و جهان را کشف کند و مصمم بود رویاهایش را محقق کند. وقتی کلاس تمام شد، به اتاقش برگشت و ساعت ها صرف ساخت هواپیماهای کاغذی بیشتری کرد. #
یک روز عصر، امیرعلی تصمیم گرفت که زمان پرواز با یکی از هواپیماهای کاغذی اش است. پنجره را باز کرد و با احتیاط هواپیما کاغذی را پرت کرد. او بالا و پایین رفتن آن را تماشا کرد که در نسیم می چرخید و می چرخید. او همان حس آزادی و ماجراجویی را داشت که روزی به عنوان خلبان آرزوی تجربه کردنش را داشت. #
امیرعلی روزها را صرف ساخت هواپیماهای کاغذی بیشتری کرد و مصمم بود که آنها را حتی دورتر پرواز کند. او مصمم بود کم کم به تمرین و تکمیل مهارت های خود ادامه دهد. او می خواست روزی همان سطح مهارت و درک یک خلبان واقعی را داشته باشد. #
امیرعلی از پیشرفتش هر چند کم دلگرم شد. او میدانست که روزی به آرزوی خلبان شدنش خواهد رسید. او مصمم بود که به یادگیری و تمرین ادامه دهد، مهم نیست چقدر طول بکشد. #
خیلی زود رویاهای امیرعلی به حقیقت پیوست. او در رشته مهندسی هوافضا در دانشگاه خود پذیرفته شد و در راه خلبان شدن بود. او مصمم بود که از این فرصت نهایت استفاده را ببرد و هر چه می توانست بیاموزد. #
سخت کوشی و اراده امیرعلی نتیجه داده بود - او حالا خلبان شده بود. او از فرصتی که به او داده شده بود و درس هایی که در این راه آموخته بود سپاسگزار بود. او اکنون می توانست جهان را کاوش کند، درست همانطور که در رویایش بود. #