پرواز آزادی نیوشا
نیوشا به آسمان درخشان خیره شد و لبخندی بر لب داشت. روز شماری می کرد تا بتواند با پرنده ها پرواز کند. امروز همون روز بود او در حالی که کوله پشتی اش پر از خوش بینی بود راهی مدرسه شد. #
هنگامی که نیوشا به سمت مدرسه می رفت، پرنده کوچکی از درختان بیرون پرید و روبروی او روی زمین نشست. بال هایش آویزان بود و به نظر می رسید قادر به پرواز نیست. نیوشا کنار آن زانو زد و با احتیاط آن را در دستانش گرفت. #
نیوشا و مادرش پرنده را به خانه بردند و در طی چند روز از آن مراقبت کردند. همانطور که به آرامی بهبود یافت، پرنده شروع به بال زدن کرد و نیوشا می دانست که دوباره آماده پرواز است. #
نیوشا و مادرش پرنده را آزاد کردند و با یک فریاد شادی بلند به آسمان پرواز کرد. اشک چشمان نیوشا را پر کرد که پرنده را در اوج بالا تماشا کرد و احساس آزادی کرد. #
از آن روز به بعد، نیوشا احترام جدیدی برای طبیعت و محیط زیست قائل شد. او شروع به ایفای نقش فعال تری در حفاظت از آن کرد و می دانست که باید سهم خود را برای ایمن نگه داشتن جهان انجام دهد. #
نیوشا به آسمان نگاه کرد و پرواز شاد پرنده را در ابرها به یاد آورد. او می دانست که قدرت ایجاد تغییر را دارد و با این آگاهی به سفر خود ادامه داد. #
نیوشا در آن روز درس ارزشمندی آموخته بود-- اینکه وقتی نوبت به حفاظت از محیط زیست می رسد، هر فردی قدرت ایجاد تغییر را دارد. او هرگز پرواز آزادی پرنده را فراموش نکرد و این درس را در قلب خود نگه داشت. #