پرنسس و لباس رنگین کمان گرانبها
روزی روزگاری دختر جوانی به نام پرنسس زندگی می کرد. او روحیه ای مغرور و مستقل بود و لباس رنگین کمانی زیبایی داشت که بیش از همه آن را دوست داشت. یک روز، پرنسس عازم سفری شد تا لباس رنگین کمانی مورد علاقه خود را با بهترین دوستش، موجودی دریایی به نام پریس، به اشتراک بگذارد. #
پرنسس در امتداد ساحل قدم زد تا به ساحل رسید، جایی که پریسس منتظر او بود. پریس با دیدن لباس رنگین کمانی آنقدر هیجان زده شد که برای مدت طولانی آن را تحسین کرد. پرنسس خیلی خوشحال بود که توانسته بود لباس گرانبهای خود را با دوستش به اشتراک بگذارد. #
درست در همان لحظه، یک لاک پشت دریایی پیر به نام شنرون به ساحل شنا کرد. او بسیار غمگین به نظر می رسید و پرنسس به سرعت متوجه شد که یکی از باله هایش را از دست داده است. شنرون توضیح داد که به دلیل ناتوانی اش توسط سایر موجودات دریایی مورد تمسخر و تمسخر قرار گرفته است. #
پرنسس چنان تحت تأثیر داستان شنرون قرار گرفت که تصمیم گرفت لباس رنگین کمانی گرانبهای خود را به او بدهد. او میدانست که رنگهای روشن لباس باعث میشود که شنرون احساس کند که دیگران آن را دوست دارند و پذیرفته شدهاند. #
شنرون از این ژست آنقدر خوشحال و سپاسگزار بود که با آهنگی زیبا از پرنسس تشکر کرد و به او قول داد که مراقب لباس باشد و آن را با افتخار بپوشد. پرنسس و پریشس شاهد شنا کردن شنرون با لباس رنگین کمانی بودند که احساس رضایت و رضایت از اعمال خود داشتند. #
از آن روز، پرنسس و پریسیس دوستان بزرگی شدند و همیشه به یاد داشتند که نسبت به کسانی که با آنها متفاوت هستند مهربان باشند و بپذیرند. آنها آموختند که اگرچه پذیرش افرادی که متفاوت هستند دشوار است، اما مهربانی و درک می تواند شادی و خوشحالی زیادی را برای دیگران به ارمغان بیاورد. #
اخلاقیات داستان این است که ما باید همیشه مهربان باشیم و کسانی که با ما متفاوت هستند را بپذیریم و این مهربانی و درک می تواند کمک زیادی به بهتر شدن جهان کند. #