ایمان دختری مهربان، خوش قلب و زیبا بود. چشمانش از شیطنت برق می زد و قلبش پر از شادی و مهربانی می شد. اگرچه او کاملاً جوان بود، اما قبلاً به دلیل وفاداری و فداکاری اش به کسانی که به آنها اهمیت می داد مشهور بود. یک روز آفتابی، او با همراه وفادارش راهی سفر شد تا با فردی بسیار خاص برای او ملاقات کند. #