ورود پرتو کوچک خورشید
در خانه ای دنج، زن و شوهری برای ورود دختر کوچکشان آماده شدند. والدینی که به زودی به دنیا می آیند با راه اندازی مهد کودک سرشار از عشق و انتظار بودند.
با گذشت روزها، مادر عاشقانه با فرزند متولد نشده خود صحبت کرد و داستان ها و حکمت هایی را با او در میان گذاشت. لالایی می خواند و فضا را پر از شادی و گرمی می کرد.#
پدر، پر از هیجان، اسباب بازی های چوبی زیبایی برای دختر کوچکش ساخت. او می دانست که او ذهن کنجکاو و عشق به ماجراجویی خواهد داشت.
زمان همچنان می گذشت و این زوج میزبان یک جشن دوست داشتنی با دوستان و خانواده خود بودند. گرما و شادی آنها در خانه شان تابیده شد.#
بالاخره روزی فرا رسید که از دختر کوچک زیبای خود به دنیا استقبال کردند. She had her's mother's قرمز مشکی and her's father's چشم های قهوه ای.#
خانواده ورود پرتو کوچک خورشید خود را جشن گرفتند. آنها نمی توانستند زندگی خود را بدون او تصور کنند، زیرا او هر گوشه از خانه آنها را پر از عشق و شادی می کرد.
هر روز که می گذشت، Ray of Sunshine کوچک می شد و والدین مهربانش همیشه در کنارش بودند. آنها میدانستند که با هم به ماجراجوییهای زیادی دست میزنند و خاطرات ارزشمندی را خلق میکنند.