هستی و پارک شکوفه
روزی روزگاری در شهری کوچک دختری به نام هستی زندگی می کرد. او دوست داشت بعدازظهرهایش را در پارک بگذراند، گلهای شکوفه را تحسین کند و به آواز پرندگان گوش دهد.#
یک روز وقتی هستی در پارک قدم میزد، متوجه چند تخت گل نادیده گرفت که پر از خاک بود. او احساس غمگینی کرد و فکر کرد که آیا می تواند کاری برای شکوفایی این گل ها انجام دهد.
هستی تصمیم گرفت وارد عمل شود. او کمی جارو و خاک انداز را برداشت و شروع به تمیز کردن بستر کرد. همانطور که او کار می کرد، او با دقت در اطراف گیاهان در حال مبارزه حرکت می کرد و مراقب بود که به آنها آسیب نرساند.
هستی پس از تمیز کردن بستر، گل ها را آبیاری کرد و مطمئن شد که هر کدام به اندازه کافی آب دریافت می کنند تا قوی و زیبا شوند. او به تلاش خود احساس غرور می کرد و هر روز به این روال ادامه می داد.
با گذشت روزها، گلزارهای نادیده گرفته شده شروع به دگرگونی کردند. گلهایی که زمانی پژمرده میشدند، اکنون با نشاط شکوفا میشدند و گلبرگهایشان به سمت خورشید کشیده میشد. پارک زیباتر از همیشه بود!#
سخت کوشی هستی و عشق به گل ها باعث شد تا دیگران به او بپیوندند. آنها با هم پارک را تمیز نگه داشتند و از گل ها به خوبی مراقبت کردند و آن را به مکانی شادی برای لذت بردن همه تبدیل کردند.
و به این ترتیب، با کمک هستی و دوستانش، پارک همچنان با زندگی و رنگ به شکوفایی خود ادامه داد. دخترک نه تنها گلها را نجات داده بود بلکه اهمیت مراقبت از طبیعت و زیبایی را نیز یاد داده بود.