هدیه ویژه سامانتا
سامانتا دختری 18 ساله بود که تنها زندگی می کرد. او مشتاق همنشینی بود که یک کودک بیاورد، بنابراین یک شب با خدا آرزو کرد - برای یک هدیه خاص، یک دختر کوچک زیبا. #
سامانتا نمی دانست، آرزویش برآورده شده بود. در شب ماه کامل بعدی، یک دختر کوچک زیبا در برابر او ظاهر شد. او هدیه ای ویژه از طرف خدا بود که برای پرکردن جای خالی سامانتا فرستاده شد. #
سامانتا مملو از شادی شد و خدا را به خاطر نعمت سخاوتمندانهاش شکر کرد. او دختر کوچک را به خانه اش پذیرفت و عهد کرد که طوری از او مراقبت کند که انگار بچه خودش است. #
سامانتا و دختر جدیدش به سرعت به هم نزدیک شدند و دختر کوچک خانه سامانتا را پر از خنده و شادی کرد. هر شب با هم به خاطر هدیه ویژه خدا را شکر می کردند. #
با گذشت زمان، سامانتا و دخترش پیوند عمیق و قدرتمندی برقرار کردند. آنها یک خانواده بودند و دختر کوچک چراغ زندگی سامانتا بود. #
سامانتا از موهبت بزرگی که خداوند به او داده بود، می ترسید و آن را یادآور عشق و قدرت او می دانست. او اغلب به خاطر پیوند خاصی که بین آنها شکل گرفته بود، دعای شکرگزاری را زمزمه می کرد. #
داستان سامانتا گواهی بر قدرت عشق خدا، و اهمیت ایمان و دعا است. او و دخترش به خاطر برکت هدیه ویژه، با خوشحالی در کنار هم زندگی کردند. #