داستان هانا
هانا دختری جوان و کنجکاو بود که با خانواده اش در کلبه ای دنج در جنگل زندگی می کرد. او یک برادر به نام نویان داشت که کمی از او بزرگتر بود و گاهی اوقات بسیار انگشت شمار بود. هانا برادرش را عمیقا دوست داشت، اما او در پیروی از دستورات او با مشکلات زیادی روبرو بود و اغلب از او ناامید و عصبانی می شد. هانا با وجود شیطنت های برادرش تصمیم گرفت مانند یک شاهزاده خانم کوچک رفتار کند و حاضر نشد رویای خود را که زندگی لوکس و ماجراجویی بود، رها کند. #
یک روز والدین حنا وظیفه مهمی به او دادند. او قرار بود نویان را برای قدم زدن به شهر بیرون بیاورد و او باید به تمام دستورات او گوش می داد. هانا کمی عصبی بود، زیرا قبلاً هرگز سعی نکرده بود او را وادار کند که به او گوش دهد، اما میدانست که تلاش کردن مهم است. جراتش را جمع کرد و هر دو راهی شهر شدند. #
همانطور که آنها راه می رفتند، هانا نگران شد که نویان به او گوش ندهد. جلوتر دوید، ایستاد تا سنگهای براق را بردارد، و حواسش به اردکهایی که در رودخانه شنا میکردند، پرت شد. هانا داشت ناامید میشد، اما بعد چیزی را به یاد آورد که مادرش گفته بود: «برای اینکه نوین گوش کند، به صبر و درک نیاز دارد.» نفس عمیقی کشید و دوباره تلاش کرد، این بار با صدایی آرام و ملایم. #
این بار نویان گوش داد. همانطور که آنها به پیاده روی خود ادامه می دادند، هانا توانست با یادآوری های ملایم او را متمرکز نگه دارد و تا زمانی که به شهر رسیدند، اعتماد به نفس بیشتری پیدا کرد. او وقتی دید که نویان با کمی صبر و درک می تواند واقعاً دستورالعمل های او را دنبال کند، خیالش راحت شد. #
حنا در بقیه روز به خود یادآوری کرد که با برادرش صبور و درک باشد. او متوجه شد که اگرچه او ممکن است همیشه گوش ندهد، او فقط یک کودک بود و هنوز به راهنمایی و حمایت نیاز داشت. وقتی به خانه رسیدند، هانا با تعجب متوجه شد که نویان تمام مدت به او گوش داده است. او از غرور می درخشید، زیرا می دانست که اولین گام ها را برای ایجاد یک رابطه قوی با برادرش برداشته است. #
از آن روز به بعد، هانا مصمم بود که به نویان کمک کند چگونه بهتر گوش کند. او زمان بیشتری را صرف صحبت با او کرد و اهمیت توجه و درک محیطش را به او آموزش داد. نویان با کمک و حمایت او کم کم یاد گرفت که چگونه شنونده بهتری باشد. #
حنا از دیدن پیشرفت برادرش خوشحال شد و به اهمیت شنونده خوب بودن پی برد. او سرانجام فهمید که با گوش دادن به دیگران و توجه به دنیای اطرافمان، می توانیم چیزهای زیادی در مورد خود و افرادی که به آنها اهمیت می دهیم بیاموزیم. #