هانا، دختر پرحرف
هانا دختری کنجکاو و پرحرف بود. هر جا که می رفت، همیشه چیز جالبی برای صحبت کردن پیدا می کرد. او هرگز از کلمات غافل نبود، و همانطور که اغلب به شوخی میکرد، اگر به او اجازه دهید میتوانست گوشهای شما را به زبان بیاورد!#
یک شب با صدایی که نام او را صدا می کرد از خواب بیدار شد. او آن را دنبال کرد تا زمانی که به یک بیابانی در جنگل رسید، در آنجا زنی زیبا با پوست تیره، موهای درخشان و چشمان روشن را دید. زن به حنا گفت: "کودک، به نظر می رسد تو استعدادی برای صحبت کردن داری. از آن استفاده کن تا دنیا را به مکانی مهربان تر تبدیل کنی."#
هانا مطمئن نبود که منظور آن زن چیست، اما مصمم شد که همانطور که به او گفته شده بود عمل کند. او شروع کرد به صحبت کردن با مردم هر جا که می رفت، و خیلی زود متوجه شد که کلماتش بر اطرافیانش تأثیر می گذارد. مردم شادتر و راضی تر از قبل به نظر می رسیدند. #
مهم نیست که چقدر مکالمه سختی داشت، هانا همیشه مؤدب و محترم بود. او شروع کرد به درک معنای زن در جنگل - اینکه با صحبت کردن با مهربانی و درک، می تواند جهان را به مکانی بهتر تبدیل کند. #
هانا به سفر خود ادامه داد و با همه کسانی که با آنها برخورد کرد صحبت کرد و بیشتر و بیشتر در مورد دنیای اطرافش یاد گرفت. هر جا می رفت پیام مهربانی و احترام می داد. #
سفر هانا زندگی او را تغییر داد و درک او را از اهمیت احترام و مهربانی به دیگران تقویت کرد. #
وقتی به خانه بازگشت، پر از داستان بود و قدردانی تازهای برای قدرت مهربانی و احترام به دست آورده بود. هانا درس مهمی آموخته بود - اینکه با صحبت کردن با دقت و ملاحظه، می توان تغییری در جهان ایجاد کرد. #