هادی عاشق فوتبال و آرزوهای محقق نشده اش
هادی عاشق فوتبال بود که هر بار تیم محبوبش را تماشا می کرد و تشویق می کرد. او اغلب خود را در حال زدن گل پیروزی و قهرمان مسابقه تصور می کرد. اما هر زمان که او سعی کرد بازی را انجام دهد، هرگز نتوانست ضربه برنده را بزند. #
با این حال هادی هرگز تسلیم نشد. او به تمرین ادامه داد تا زمانی که یک بازیکن آبرومند شد، اما در اعماق وجودش میدانست که هرگز آنقدر خوب نخواهد بود که بتواند شوت برنده را بزند. علیرغم عدم موفقیت، هادی، مصمم به یادگیری و پیشرفت بازی کرد. #
یک روز هادی برای تمرین به پارک رفت و با جمعی از هموطنان فوتبالیست آشنا شد. آنها به گرمی از او استقبال کردند و از او برای پیوستن به تیمشان دعوت کردند. اگرچه هادی به خاطر عدم موفقیتش ناامید شده بود، دوستان تازه پیدا شده اش او را تشویق کردند و به او نشان دادند که هدف فقط برنده شدن نیست، بلکه سرگرمی هم هست. #
از آن به بعد هادی هم مثل قبل از بازی لذت برد. او همچنان سعی میکرد گل پیروزی را بزند، اما از بازی کردن و یادگیری بازی لذت میبرد. او به سرعت به عضوی مهم در تیم تبدیل شد و دوستانش همیشه از او حمایت کردند. #
هادی یاد گرفت که اگرچه تلاش برای رسیدن به گل پیروزی مهم است، اما این تنها چیزی نیست که اهمیت دارد. او با بازی با دوستانش متوجه شد که حتی زمانی که نمی تواند برنده شود، باز هم می تواند از بازی لذت ببرد. #
از آن پس هادی از دریچه ای متفاوت به بازی نگاه کرد. او لذت بازی و سرگرمی ساده با دوستانش را در آغوش گرفت. او هنوز رویای خود را برای به ثمر رساندن گل پیروزی در سر داشت، اما از اینکه بخشی از بازی بود نیز لذت می برد. #
این تجربه به هادی یاد داد که باخت اشکالی ندارد و حتی با شکست هم می توان شادی را به دست آورد. هادی یاد گرفت بدون توجه به موانع، شکست را بپذیرد و استقامت کند. #