نیلگون، دختر بیش از حد مهربان
نیلگون دختر جوانی کنجکاو و ماجراجو بود که در دهکده ای کوچک در دامنه کوه زندگی می کرد. او به این شهرت داشت که بیش از حد مهربان و سخاوتمند بود و همیشه به دنبال دوستان نیازمند خود بود. پدر و مادر و همسایگان روحیه مهربان او را تشویق کردند، اما نگران بودند که از محبت او سوء استفاده شود. #
یک روز نیلگون مرد فقیری را دید که چیزی جز چند سکه در جیبش نبود. او تمام پس انداز و حتی نیمی از ناهار خود را به او داد و به سختی چیزی برای خودش باقی گذاشت. در حالی که والدینش در ابتدا از سخاوت او ناامید شده بودند، از دیدن اینکه او برای کسی که نیاز داشت تا کجا پیش رفت، افتخار می کردند. #
فردای آن روز، نیلگون با مرد نیازمند دیگری روبرو شد. او به او غذا، پول و مکانی برای اقامت شبانه داد. پدر و مادرش آنقدر به او افتخار می کردند که تصمیم گرفتند او را به روستاییان دیگر معرفی کنند و آنها را تشویق کنند که مانند او مهربان و بخشنده باشند. به زودی روستا پر از سخاوت و مهربانی شد. #
اما نیلگون هنوز به نفع خودش خیلی مهربان بود. او به افرادی که به آن نیاز نداشتند پول داد و به دیگرانی که از او کمک نخواسته بودند کمک کرد. در نهایت همسایه هایش به او هشدار دادند که در دنیا افرادی هستند که مهربان نیستند و فقط علاقه دارند از محبت او سوء استفاده کنند. #
نیلگون ابتدا متوجه نشد، اما در نهایت متوجه شد که مهربانی بیش از حد می تواند منجر به سوء استفاده از او شود. او شروع به درک اهمیت تعیین مرزهای سالم و دانستن اینکه چه زمانی مناسب است مهربانی را نشان دهد. #
نیلگون به زودی یاد گرفت که مهربان و سخاوتمند باشد، اما همچنین حس احتیاط و مرزبندی سالمی داشته باشد. او مهربانی و سخاوت را در روستای خود گسترش داد و همسایگان خود را به انجام همین کار تشویق کرد. #
داستان نیلگون بسیار گسترده شد و او به زودی به نماد مهربانی، سخاوت و مرزهای سالم تبدیل شد. هر جا که می رفت، مردم به گرمی از او استقبال می کردند و از او برای مثالش تشکر می کردند. #