نقاش خلاق: سفر یک کودک 3 ساله
روزی روزگاری دختری 3 ساله به نام لیا بود. او بسیار خلاق بود و عاشق نقاشی بود. یک روز تصمیم گرفت برای کشف رازهای نقاشی به سفری برود. او وسایل خود را جمع کرد و با عزم راسخ برای کشف دنیای شگفت انگیز هنر به راه افتاد. #
وقتی لیا راهش را طی کرد، با مناظر جدید و جذابی روبرو شد. هر بوم یک فرصت کاملاً جدید برای خلق چیزی جادویی به نظر می رسید و شور و شوق لیا فقط افزایش می یافت. او برای خرید لوازم بیشتر در یک بازار محلی توقف کرد و به زودی دوباره به راه افتاد. #
لیا به سفر خود ادامه داد و به زودی با منظره ای بزرگ و باز روبرو شد. وسعت صحنه او را تحت تأثیر قرار داد و او پر از هیبت شد. او می دانست که می خواهد زیبایی آن لحظه را به تصویر بکشد و بلافاصله وسایل خود را آماده کرد و شروع به نقاشی کرد. #
وقتی لیا نقاشی می کرد، احساس کرد چیزی در درونش بیدار می شود. او احساس ارتباط بیشتری با دنیای اطراف خود می کرد و می دانست که این همان کاری است که او باید انجام دهد - بیان زیبایی جهان از طریق هنرش. او تمام روز را صرف نقاشی کرد، و وقتی کارش تمام شد، نقاشی با شکوه بود. #
لیا از کارش شگفت زده شد و برای اولین بار احساس موفقیت کرد. او میدانست که این شروع جدیدی برای او است و هر نقاشی او را به کشف رازهای هنر نزدیکتر میکند. #
هنگامی که لیا راه خود را به خانه باز میکرد، میدانست که درس مهمی آموخته است - که خلاقیت مستلزم عزم و تلاش سخت است. او قدرت تخیل را دیده بود و می دانست که اگر بخواهد تلاش کند می تواند هر چیزی را خلق کند. #
لیا عوض شد او نسبت به توانایی های خود احساس اطمینان بیشتری کرد و برای ادامه نقاشی الهام گرفت. او میدانست که میتواند چیزهای شگفتانگیزی بیافریند و جهان برای کاوش در اختیار اوست. #