نقاشی جادویی علی اکبر
یک روز، علی اکبر، پسری با موهای فرفری قهوه ای، بوم خالی زیبایی را در اتاق هنری خود کشف کرد. او نمی توانست صبر کند تا نقاشی موجود مورد علاقه اش، یک تکشاخ باشکوه را شروع کند.
علی اکبر با هر ضربه قلم مو، اسب شاخدار جادویی را زنده می کرد. تک شاخ شاخ بلند و براق و چشمانی درخشان داشت. خیلی واقعی به نظر می رسید!#
ناگهان در کمال تعجب علی اکبر، اسب شاخدار نقاشی او از روی بوم پرید و وارد دنیای واقعی شد! اسب شاخدار با پوزه نرمش به آرامی علی اکبر را تکان داد.#
اسب شاخدار علی اکبر را وارد دنیای جادویی نقاشی خود کرد. آنها جنگل زیبا را کاوش کردند، با موجودات دوستانه ملاقات کردند و از مناظر دلربا شگفت زده شدند.#
وقتی به عمق جنگل رفتند، علی اکبر و اسب شاخدار گروهی از حیوانات را پیدا کردند که در یک تور به دام افتاده بودند. علی اکبر می دانست که باید به آنها کمک کند.
علی اکبر با خلاقیت و مهربانی خود کلیدی را نقاشی کرد که قفل تور را باز کرد. حیوانات قدرشناس حالا آزاد بودند و از علی اکبر و اسب شاخدار تشکر کردند.#
علی اکبر و اسب شاخدار با علم به اینکه ماجراجویی جادویی آنها قدرت همدلی و خلاقیت را به آنها آموخته به اتاق هنر بازگشتند.