نبرد درون پادشاهی کوچک
روزی روزگاری در پادشاهی کوچکی در بدن کودکی، شخصیت مهربانی به نام قلب مهربان حکومت می کرد و همه را در امان و شادی نگه می داشت. پادشاهی پر از هماهنگی و شادی بود.#
یک روز یک تکه پلاستیک به داخل بدن کودک راه پیدا کرد که حامل باکتری بد بو و بد جنس بود که باعث بیماری در قلب مهربان شد و کل پادشاهی را تهدید کرد.
مصمم به مبارزه با مزاحم، شخصیت ها به نیروهای خود پیوستند. قلب مهربان از مغز دانا، روده نگهبان و معده زندان بان دعوت کرد تا به نجات پادشاهی و بازگرداندن صلح کمک کنند.
معده زندان بان را گرفتار بد بو و بد جنس کرد در حالی که روده نگهبان مانع از هر گونه فرار شد. مغز دانا برای غلبه بر این بیماری نقشه ای درخشان ارائه کرد.
به دنبال نقشه مغز دانا، آنها بد بو و بد جنس را پیشی گرفتند و در یک نبرد چالش برانگیز پیروز شدند. پادشاهی پیروزی خود را جشن گرفت و از قهرمانان شجاع خود تشکر کرد.
پادشاهی به صلح و هماهنگی بازگشت. کودک درس ارزشمندی گرفت: هرچه پیدا کردند نخورند. قلب مهربان به آنها یادآوری کرد که مراقب بدن خود باشند.
از آن روز به بعد، کودک فقط غذای سالم و سالم می خورد و اطمینان می داد که پادشاهی کوچک درون آنها محافظت شده و شکوفا می شود. و اونها برای همیشه با خوشی کنار هم زندگی کردند.#