ناری و مخلوق پنبه ای
در یک روستای کوچک، ناری دختری عجیب بود با موهای بلند و پف کرده و چشمان سیاه. همه فکر می کردند او عجیب است و هیچ کس نمی خواست با او دوست شود. تنها همراه او یک موجود پنبه ای مرموز بود.#
یک روز ناری تصمیم گرفت با موجود پنبه ای خود در جنگل کاوش کند. با جسارت عمیقتر، این موجود ناگهان شروع به بزرگتر شدن و بزرگتر شدن کرد و ناری را شگفتزده کرد.
آنها به طور تصادفی به دهکده ای پنهان پر از موجودات پنبه ای دیگر برخورد کردند و ناری برای اولین بار در زندگی خود احساس استقبال کرد. با دوستان جدیدش بازی کرد و خندید.#
ناگهان، دهکده مورد حمله یک موجود هیولا قرار گرفت. ناری و دوستان پنبه ای اش ترسیده بودند، اما می دانستند که باید از خانه خود محافظت کنند.
موجود پنبه ای ناری حتی بزرگتر شد و شجاعانه با موجود هیولا جنگید. آنها با دوستان جدید خود موفق شدند جانور را از خود دور کنند.#
موجودات پنبه ای پیروزی خود را جشن گرفتند و ناری متوجه شد که متفاوت بودن چیز بدی نیست. در واقع، او را منحصر به فرد و قوی کرد.
حالا، ناری جایی داشت که به آن تعلق داشت و فهمید که همه چیز خاصی برای ارائه دارند. او به منحصر به فرد بودن خود و دوستان تازه یافته اش احساس غرور می کرد.#