مهربانی یک ابرقهرمان هرگز تمام نمی شود
روزی روزگاری، ابرقهرمان جوانی بود به نام ابراهرامان. او مأموریت داشت که به دیگران کمک کند و مهربانی را در سراسر جهان گسترش دهد. هرچقدر هم که کمک کرد، به نظر نمی رسید که محبتش تمام شود. #
ابراهرمان فردی متین بود و همیشه به دنبال صلح بر سر درگیری بود. او به خاطر قدرت و سخاوتش مورد احترام اطرافیانش بود. او اغلب از ابرقدرت های خود برای تبدیل جهان به مکانی بهتر استفاده می کرد. #
روزی از ابراهرمان خواستند در مواقع ضروری کمک کند. او به صحنه فاجعه پرواز کرد و از ابرقدرت های خود برای اصلاح اوضاع استفاده کرد. او خستگی ناپذیر کار می کرد و تا زمانی که به هدفش نرسیده بود دست از تلاش برنداشت. #
پس از برطرف شدن اوضاع نابسامان، از ابراهرمان توسط افرادی که کمک کرده بود تشکر کردند. با وجود خستگی فقط لبخندی گرم به آنها زد و به راهش ادامه داد. او هرگز انتظار پاداشی نداشت، زیرا طبیعت مهربان او پاداش خودش بود. #
ابراهرمان به رسالت خود برای گسترش مهربانی به هر جا که می رفت ادامه داد و سخاوت او مایه الهام اطرافیانش بود. او هر چقدر هم که سخت به نظر می رسید از انجام مأموریتش دست نکشید و مهربانی اش تمام نشد. #
ابراهرمان درس مهمی آموخته بود - اینکه مهربانی، مانند هر ابرقدرت دیگری، چیزی است که باید گرامی داشت و با دیگران به اشتراک گذاشت. او به سختی تلاش کرد تا دنیا را به مکانی بهتر تبدیل کند و هرگز اهمیت کمک به دیگران را فراموش نکرد. #
در نهایت مهربانی ابراهرمان بود که از او یک قهرمان واقعی ساخت. او نشان داد که هر چند بار هم که به دیگران کمک کرد، محبتش تمام نشد. مأموریت او برای گسترش مهربانی و صلح در سراسر جهان، الگویی برای دیگران شد تا از آن پیروی کنند. #