ملاقات الهی رها
رها، دختر جوانی با موهای کوتاه و لبهای خشک، در روستایی کوچک، به تنبلی معروف بود. روزهای او به جای انجام کارها به رویاپردازی می گذشت. یک روز شنید که به زودی خدا را ملاقات خواهد کرد.
رها متعجب و کمی ترسیده بود. او نمی توانست باور کند که قرار است خدا را ملاقات کند. رها که مطمئن نبود چه انتظاری دارد، تصمیم گرفت تا عمل خود را تمیز کند و خود را برای این برخورد آماده کند.
او شروع به کار سخت تر و مهربانی با دیگران کرد. رها به همسایه ها کمک می کرد و کارهایش را بدون گله انجام می داد. این سبک زندگی جدید باعث شد او احساس شادی و رضایت کند.#
رها هرگز بالای کوه روستای خود نرفته بود. او فکر می کرد که این مکان مکانی عالی برای ملاقات با خدا خواهد بود. بنابراین، او سفر خود را آغاز کرد، پر از هیجان و انتظار.
این سفر از آنچه رها انتظار داشت، چالش برانگیزتر بود. او با مسیرهای بادخیز، صخره های شیب دار و حیوانات وحشی روبرو شد. اما از طریق عزم جدید خود، او شجاعانه پافشاری کرد.
رها با رسیدن به قله، چشمانش را بست و منتظر لقاء الهی شد. در عوض، نسیم خنکی را احساس کرد و صدایی را شنید که زمزمه می کرد: "تو مرا با اعمال و مهربانی خود پیدا کردی."
رها متوجه شد که برای یافتن خدا نیازی به ملاقات فیزیکی ندارد. او با تغییر روش و ابراز محبت به دیگران، حضور الهی را در درون خود و اعمالش کشف کرد.