معضل قلبی
در یک محله عجیب، قهرمان موی شاه بلوطی ما خود را در تار و پود احساسات گرفتار یافت، به سمت یک بوکسور خشن کشیده شد و توسط پسری مهربان با چشمانی آفتابی جذاب شد.#
قهرمان روزهای خود را در حال گذراندن متناوب بین آدرنالین دنیای بوکسورها و آغوش آرام دوست چشم آفتابش بود، بدون اینکه مطمئن باشد قلبش واقعاً به کجا تعلق دارد.#
یک شب طوفانی، قهرمان داستان یک راز تاریک را کشف کرد: دوست نازنینش ناخواسته مسئول درگذشت اخیر مادربزرگ محبوبش بود.
قهرمان داستان که بین خشم و محبت دوخته شده بود، با این درک دست و پنجه نرم میکرد و از این سوال میپرسید که آیا باید با دوستش روبهرو شود یا اجازه دهد راز او را از بین ببرد.
علیرغم ظاهر خشن بوکسور، او در زمان آشفتگی عاطفی خود حمایت و درک بسیار لازم را برای قهرمان داستان فراهم کرد.
در نهایت، قهرمان داستان تصمیم گرفت با دوست چشم آفتاب خود روبرو شود، که به طور قابل درک ویران شده بود، اما از صداقت و فرصتی برای جبران آن سپاسگزار بود.
در پایان، قهرمان داستان متوجه شد که هم عشق و هم نفرت می توانند فوق العاده قدرتمند باشند، اما صداقت، بخشش و درک می توانند تعادل و شفا را به ارمغان بیاورند.