مانع شطرنج باز: سفر نرگس
نرگس دختر جوانی بود که رویایی داشت - تبدیل شدن به یک شطرنج باز بزرگ. او مصمم و فداکار بود و ساعت های طولانی را صرف مطالعه این بازی کرد. اما بهرغم تلاشهایش، بهنظر نمیرسد که او به این نتیجه برسد. ناامید و دلسرد، آماده تسلیم شدن بود. #
درست زمانی که او می خواست تسلیم شود، یکی از دوستانش حاضر شد و برایش سخنرانی کرد. ناگهان نرگس احساس الهام کرد. او تصمیم گرفت دوباره تلاش کند و برای شرکت در یک تورنمنت ثبت نام کرد. این بار او مصمم بود که بیشتر تلاش کند و موفق شود. #
نرگس بیشتر از همیشه کار می کرد و هر روز ساعت ها درس می خواند و تمرین می کرد. بالاخره روز مسابقات فرا رسید. نرگس عصبی و ترسیده بود اما اصرار داشت. #
نرگس باید با حریفان سخت زیادی روبرو می شد اما تمرکز خود را حفظ کرد و هرگز تسلیم نشد. از طریق اراده و پشتکار محض، او در نهایت به دور نهایی راه یافت. #
نرگس با آخرین تلاش خود بهترین بازی خود را انجام داد. سرانجام پس از ساعت ها بازی شدید، او پیروز ظاهر شد! نرگس بالاخره به آرزویش رسید. #
از آن روز به بعد نرگس آدم دیگری بود. او به توانایی خود اطمینان بیشتری داشت و درس بسیار مهمی آموخته بود - هرگز تسلیم نشوید، مهم نیست که چقدر چیزها سخت به نظر می رسند. #
نرگس سفری را طی کرده بود و درست به قله رسیده بود. او به خود و دیگران ثابت کرده بود که پشتکار و فداکاری می تواند منجر به موفقیت شود، مهم نیست که چه شانسی دارد. #