ماموریت نجات بچه گربه
یک بار پسری باهوش بود که در یک شهر دنج زندگی می کرد. یک روز او و برادرش ماهان به خانه مادربزرگشان رفتند. پس از رسیدن، متوجه یک بچه گربه کوچک شدند که در اطراف باغ سرگردان بود.#
ماهان بلافاصله عاشق بچه گربه شد، اما متوجه شد که به نظر می رسد در مضیقه است. پسر کنجکاو تصمیم گرفت مشکل را بررسی کند و راهی برای کمک به حیوان گمشده بیابد.#
پسرها متوجه شدند که بچه گربه به دنبال مادرش است که در یک آلونک گیر افتاده است. آنها نقشه ای هوشمندانه برای باز کردن در قفل شده و پیوستن دوباره بچه گربه به خانواده اش طراحی کردند.
وقتی با هم کار می کردند، پسرها با چالش های غیرمنتظره ای مواجه شدند. با این حال، اراده و مهارت حل مسئله به آنها کمک کرد تا بر موانع غلبه کنند.
بالاخره پسرها موفق شدند قفل در سوله را باز کنند. وقتی گربه مادر بیرون آمد، با غرور عقب ایستادند و سرش را با محبت به بچه گربه شکرگزار مالیدند.
قلب پسرها با تماشای بچه گربه هایی که با مادرشان در آغوش گرفته بودند ذوب شد. آنها می دانستند که مراقبت و محافظت از حیوانات مهم است و به ماموریت نجات خود احساس غرور می کردند.
از آن روز به بعد، پسران قول دادند که همیشه به حیوانات نیازمند کمک کنند و اهمیت شفقت و همدلی را درک کنند. ماموریت نجات آنها درس ارزشمندی در مورد مراقبت از دیگران به آنها آموخت.