لطفا تلفن همراه خود را بچرخانید.
ماشین قرمز بابا ایرج: ماجرایی برای امیررضا
امیررضا پسری کنجکاو و ماجراجو بود. او به تازگی ماشین قرمز رنگ خود را از بابا ایرج خود دریافت کرده بود و مشتاق بود تا دنیای اطراف خود را کشف کند. او شنل خود را گرفت و از در بیرون دوید، آماده برای هر ماجراجویی در پیش رو! #
امیررضا سوار دستگاهش شد و به سمت خانه مامان شیما حرکت کرد. وقتی رسید، با آغوش باز از او استقبال کرد. آنها با هم در اطراف بلوک قدم زدند و توقف کردند تا غروب خورشید را تحسین کنند و از مناظر دیدن کنند. #
در ادامه پیاده روی امیررضا و مامان شیما از کنار یک پیتزا فروشی رد شدند. آنها به این نتیجه رسیدند که در حال و هوای پیتزا هستند، بنابراین داخل شدند و یک پپرونی بزرگ سفارش دادند. امیررضا خیلی هیجان زده بود که با مامان شیما پیتزا بخوره. #
بعد از پیتزا، امیررضا و مامان شیما به خانه اش برگشتند. آنها بازی های زیادی انجام دادند، از چکرز گرفته تا مخفی کاری. خندیدند و شوخی کردند تا اینکه نوبت به خانه آمدن امیررضا رسید. #
امیررضا وقتی به خانه اش برگشت مستقیم به اتاقش رفت و همه اسباب بازی هایش را از ماشین قرمز بیرون آورد. او از اینکه بابای ایرج را به این سفر آورده بود، بسیار سپاسگزار بود. #
امیررضا هم به مامان شیما و تمام لحظات شگفت انگیزی که با هم داشتند فکر می کرد. او متوجه شد که مهم است که رویاهای خود را دنبال کنید و به قلب خود گوش دهید، حتی اگر به معنای رفتن به یک ماجراجویی باشد! #
آن شب، امیررضا همه جاهایی را که می رفت و ماجراهایی را که داشت، در خواب دید. او می دانست که با کمک بابا ایرج و ماشین قرمزش همه چیز ممکن است. #
داستان رو با تصویر خودتون بازسازی کنید!
در جعبه جادویی از عکس خودتون استفاده کنید تا تصاویری یکپارچه و با کیفیت بازبینی شده برای تمامی صفحات داشته باشید.