ماشین آبی شجاع
در یک شهر شلوغ، ماشین آبی به نام Buzzy زندگی می کرد. Buzzy یک ماشین معمولی نبود - او چشمان سبز و درخشان داشت، یک روسری قرمز راحت و پنجره های سبز براق داشت. او عاشق ماجراجویی های هیجان انگیز بود.#
یک روز، Buzzy شنید که چند ماشین بد باعث ایجاد دردسر در شهر می شود. او تصمیم گرفت آنها را پیدا کند و به آرامی به آنها بیاموزد که چگونه مهربان باشند.#
پس از جستجو، Buzzy ماشین های بد را پیدا کرد - آنها پر سر و صدا بودند و دیگران را می ترسانند. Buzzy شجاعانه وارد شد و از آنها خواست توقف کنند.
ماشین های بد به Buzzy خندیدند. اما او عقب نشینی نکرد. با چشمان سبزش که می درخشید از مهربانی و احترام به آنها می گفت.#
ماشین های بد که تحت تاثیر صحبت های او قرار گرفتند عذرخواهی کردند و قول دادند که مهربان باشند. Buzzy لبخند زد و توضیح داد که همه اشتباه می کنند و می توانند از آنها درس بگیرند.
Buzzy سپس تصمیم گرفت به ماجراجویی خود ادامه دهد. او سوخت، آماده شد و سفر دیگری را آغاز کرد و آموزه های خود را در جای دیگری پخش کرد.
و به این ترتیب، Buzzy از شهری به شهر دیگر رفت، به ماشین های بد در مورد مهربانی آموزش داد، دوستان زیادی در راه پیدا کرد و از ماجراجویی های شگفت انگیز خود لذت برد.