ماجرای کیهانی مهدی
در شهری کوچک، مهدی، پسر جوان باهوشی که مجذوب اسرار جهان هستی بود زندگی می کرد. هر شب آسمان را رصد می کرد، در آرزوی کشف اسرار ستارگان.
یک شب مهدی در حالی که به ستاره ها خیره می شد، متوجه نور درخشان عجیبی شد که انگار او را صدا می زد. کنجکاو، تصمیم گرفت آن را دنبال کند، به امید یافتن پاسخ.
مهدی در تعقیب نور مرموز به اعماق جنگل رفت. همانطور که به یک خلوت رسید، با هیبت به درگاهی درخشان خیره شد که او را به ناشناخته ها متصل می کرد.
مهدی با نفس عمیقی وارد درگاه شد و بلافاصله به کهکشانی نفس گیر پر از شگفتی های آسمانی منتقل شد که فقط آرزویش را داشت.
همانطور که مهدی در حال کاوش در دنیای جدید بود، با سایر کاوشگران فضایی آشنا شد و داستان های جذابی را در مورد سفرهای کیهانی خود به اشتراک گذاشت و او را تشویق کرد که به دنبال ماجراجویی های بیشتری باشد.
علیرغم اینکه مهدی با چالش ها و بلاتکلیفی مواجه بود، از هوش و شجاعت خود برای غلبه بر آنها استفاده کرد و با هر برخورد ستاره ای دانش بیشتری در مورد کیهان جمع آوری کرد.
مهدی به خانه برگشت، در حالی که سفرش برای همیشه تغییر کرد. او فهمید که جهان بی حد و حصر است و همیشه چیزهای بیشتری برای کشف، یادگیری و کشف وجود دارد.