ماجرای کتاب جادویی مهرشید
مهرشید دختری شیرین و کتاب دوست بود. در روز جشن ویژه، او برای ارائه پروژه خود در مورد مهربانی احساس هیجان کرد. او سخنرانی خود را در خانه تمرین کرد.#
مهرشید در مدرسه کتاب جادویی را در کتابخانه کشف کرد. کنجکاو، آن را باز کرد و به دنیای مسحورکننده ای از داستان ها و ماجراها منتقل شد.
مهرشید خود را در جنگلی سرسبز یافت که در آنجا با حیوانات سخنگو که به کمک او نیاز داشتند ملاقات کرد. او تصمیم گرفت از مهربانی خود برای حل مشکلات آنها استفاده کند.#
مهرشید به خرسی کمک کرد تا برای دوستانش عسل پیدا کند، به سنجاب خجالتی شجاعت یاد داد و پای خرگوش زخمی را پانسمان کرد. حیوانات سپاسگزار بودند.#
با هر مهربانی، کتاب جادویی مهرشید بیشتر می درخشید. او به زودی متوجه شد که سفر او در این دنیا آزمونی برای روز بزرگ او بود.
مهرشید پس از انجام آخرین کارش به کتابخانه بازگردانده شد. کتاب جادویی به او یادآوری کرد که مهربانی می تواند هر موقعیتی را تغییر دهد.
در این جشن، مهرشید تجربیات خود را از دنیای جادویی به اشتراک گذاشت و به همکلاسی هایش انگیزه داد تا در زندگی خود مهربان باشند.#