ماجرای ممنوعه نگار
نگار دختر جوانی شجاع و کنجکاو بود، اما اغلب به نفع خودش بیش از حد فعال بود. او ADHD داشت و به سختی میتوانست مثل بقیه دانشآموزان آرام بنشیند و روی تکالیف مدرسهاش تمرکز کند. اما نگار مصمم بود راهی برای استفاده مثبت از این ویژگی بیابد. #
تنها چیزی که نگار بیش از خیال پردازی در کلاس از آن لذت می برد، کاوش در دنیای بیرون از آن بود. او آرامش خود را در بازدید از مکان هایی که هیچ کس دیگری ندیده بود، یافت. او ناامید بود که به یک ماجراجویی برود، تا گوشه های پنهان جهان را پیدا کند. #
بنابراین وقتی نگار از یک مکان مخفی شنید که هیچ کس تا به حال نرفته بود، فهمید که باید برود. چمدانش را با وسایل بست و راهی سفر ممنوعه اش شد. همانطور که او در امتداد جاده های پر پیچ و خم سفر می کرد، احساس آزادی می کرد که شبیه هیچ چیز دیگری نبود. #
اما نگار خیلی زود فهمید که همه از تصمیم او برای کاوش راضی نیستند. او با افرادی روبرو شد که با گفتن دروغ های او و دادن وعده های دروغ سعی داشتند او را تحت کنترل درآورند. او متوجه شد که سفرش با موانعی بیش از آنچه انتظار داشت پر خواهد شد. #
با این حال، نگار حاضر نشد این افراد او را دلسرد کنند. او متوجه شد که دروغ های آنها فقط تلاشی برای نگه داشتن او در جای خود بود و مصمم بود که به آنها ثابت کند اشتباه می کنند. او با عزم تازه ای که پیدا کرده بود، به سمت ماجراجویی ممنوعه خود حرکت کرد. #
نگار بعد از روزها سفر بالاخره به مقصد رسید. مکان دقیقاً همان طور بود که او تصور می کرد، مخفیگاهی مخفی که تا به حال هیچ کس به آن نرفته بود. او جایی پیدا کرده بود که می توانست آزاد باشد و بدون هیچ انتظار و فشاری به کاوش بپردازد. #
نگار بالاخره موفق شده بود ماجراجویی ممنوعه اش را انجام دهد. او جایی را کشف کرده بود که میتوانست با خودش صادق باشد، و به اهمیت اجازه ندادن به دیگران برای دستکاری او پی برده بود. #