ماجرای فضول احسان
در جنگلی جادویی پسری کنجکاو و ماجراجو به نام احسان زندگی می کرد. او همیشه در حال کاوش و پرسش بود، گاهی اوقات به دلیل کنجکاوی خود دچار مشکل می شد.
روزی احسان در حین سرگردانی غاری مرموز را کشف کرد. او که کنجکاو شده بود، تصمیم گرفت وارد داخل شود، بدون اینکه متوجه چالش هایی که به زودی با آن روبرو می شود.
احسان در داخل غار معمایی را روی دیوار پیدا کرد. او به سختی تمرکز کرد و آن را حل کرد و قفل دری را باز کرد که به مسیر جدیدی منتهی می شد.
هرچه احسان عمیق تر ادامه می داد، با آزمایش های مختلفی مواجه شد که هوش، شجاعت و خلاقیت او را محک زد. او با وجود موانع هرگز تسلیم نشد.#
احسان دریافت که کنجکاوی و کنجکاوی او برای غلبه بر چالش های غار ضروری است. او شروع به پذیرفتن طبیعت فضول خود کرد.#
سرانجام احسان به انتهای غار رسید و اتاقک درخشانی از گنج پیدا کرد. کنجکاوی او را به یک کشف شگفت انگیز سوق داده بود.
احسان به خانه برگشت و با افتخار ماجرای خود را برای دوستان و خانواده اش تعریف کرد. از آن روز به بعد کنجکاوی او به یک نقطه قوت تبدیل شد تا نقطه ضعف.