لطفا تلفن همراه خود را بچرخانید.
ماجرای شیطنت آمیز آیهان
روزی روزگاری پسری به نام آیهان بود که عاشق شوخی بود. او در دهکده ای کوچک زندگی می کرد که اطراف آن را جنگلی زیبا احاطه کرده بود. یک روز آیهان تصمیم گرفت جنگل را کشف کند و با ساکنان آن شوخی کند.
وقتی آیهان وارد جنگل شد، سنجابی را دید که در حال جمع آوری آجیل بود. او نمی توانست در برابر میل به شوخی کردن سنجاب با پنهان کردن مهره هایش و قهقهه های شیطنت آمیز با خودش مقاومت کند.
آیهان به عمق جنگل ادامه داد و با خرگوش خوابیده روبرو شد. او به آرامی گوش های خرگوش را به هم گره زد و در حالی که خرگوش گیج می پرید، قهقهه زد.
به زودی آیهان گروهی از پرندگان را در حال آواز خواندن یافت. او سنگریزه کوچکی را برداشت و بین گروه پرتاب کرد و پرندگان را مبهوت کرد و آنها را به هر طرف پراکنده کرد.
در حالی که آیهان به شوخی های خود ادامه می داد، فریادهای کمک می شنید. او صدا را دنبال کرد و یکی از هم روستایی‌هایش را گرفت که زیر شاخه‌ای افتاده بود. آیهان متوجه شد که وقت آن رسیده که شیطنت خود را کنار بگذارد و کمک کند.
آیهان با تلاش فراوان شاخه را بلند کرد و روستایی را آزاد کرد. روستایی از او تشکر کرد و آیهان از انجام یک کار خوب احساس غرور و خوشحالی کرد.
آیهان با درک جدیدی از شادی ناشی از کمک به دیگران به روستا بازگشت. او قول داد که مراقب اعمال خود باشد و دوست بهتری برای موجودات جنگل باشد.
داستان رو با تصویر خودتون بازسازی کنید!
در جعبه جادویی از عکس خودتون استفاده کنید تا تصاویری یکپارچه و با کیفیت بازبینی شده برای تمامی صفحات داشته باشید.