ماجرای زبان زینب
در شهر کوچکی زینب، دختری باهوش و کنجکاو زندگی می کرد که عاشق یادگیری زبان های جدید بود. او آرزو داشت روزی معلم زبان شود.
روزی زینب کتابی جادویی پیدا کرد که میتوانست او را به کشورهای مختلف برساند تا زبان آنها را بیاموزد. او نمی توانست صبر کند تا ماجراجویی خود را شروع کند.#
اولین ایستگاه زینب اسپانیا بود، جایی که اسپانیایی خود را تمرین کرد و رقص فلامنکو را آموخت و ریتم را در قلب خود احساس کرد.
توقف بعدی او ژاپن بود، جایی که زینب در حین خوردن سوشی و اوریگامی تا کردنی زبان و فرهنگ زیبا را یاد گرفت.
زینب در مصر زبان عربی خواند و اسرار اهرام باستانی را کشف کرد و هم هیجان داشت و هم هیبت.
همانطور که سفر زینب ادامه یافت، او متوجه شد که هر زبانی او را با دوستان و تجربیات جدید مرتبط می کند و او را ترغیب می کند تا به دیگران آموزش دهد.
سرانجام زینب به خانه بازگشت، مصممتر از همیشه برای معلمی زبان، چون میدانست انتخاب راه درست میتواند دنیا را تغییر دهد.